معنی نگاه دارنده
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه یا آنچه چیزی را نگاه دارد محافظ. یا قوت (قوه) نگاه دارنده. قوه ماسکه، (اسم) یکی از اجزا ء اسطرلاب ممسکه.
نگه دارنده
(صفت) آنکه یا آنچه چیزی را نگاه دارد محافظ. یا قوت (قوه) نگاه دارنده. قوه ماسکه، (اسم) یکی از اجزا ء اسطرلاب ممسکه.
دارنده
مالک، چیزی که به کسی تعلق دارد
لغت نامه دهخدا
نگاه دارنده. [ن ِ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) حافظ. (السامی). راعی. واقی. (منتهی الارب). عاصم. (یادداشت مؤلف). نگاه دار. نگه دارنده. نگه دار. که چیزی را نگه می دارد و حفظ می کند و برپای و قائم دارد.
- قوه ٔنگاه دارنده، قوه ٔ ماسکه. (فرهنگ فارسی معین).
|| (اِ مرکب) یکی از اجزاء اسطرلاب. ممسکه. (فرهنگ فارسی معین از مقدمه ٔ التفهیم).
دارنده
دارنده. [رَ دَ / دِ] (نف) مالک. کسی که چیزی به او تعلق دارد:
که او داد برنیک و بد دستگاه
که دارنده ٔ آفتابست و ماه.
فردوسی.
دارای سپهر و اخترانش
دارنده ٔ نعش و دخترانش.
نظامی.
|| نگهبان. نگهدارنده:
همیدون به بندش همی داشتند
بر او چند دارنده بگماشتند.
اسدی.
|| (اِخ) خدای تعالی:
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد.
فردوسی.
اگر خواهم از زیردستان خراج
ز دارنده بیزارم و تخت و تاج.
فردوسی.
جهانجوی و گردی و یزادن پرست
مداراد دارنده باز از تو دست.
فردوسی.
نگه دارنده
نگه دارنده. [ن ِ گ َه ْ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) حافظ. مستحفظ. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده.نگاه دار. نگه دار. رجوع به نگاه دار شود:
نگه دارنده ٔ بالا و پستی
گوا بر هستی او جمله هستی.
نظامی.
نگاه دارندگی
نگاه دارندگی. [ن ِ رَ دَ / دِ] (حامص مرکب) عمل نگاه دارنده. رجوع به نگاه دارنده و نگاه دار شود.
حل جدول
فرهنگ معین
آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند، چیزدار، ثروتمند، مال دار. [خوانش: (رَ دِ یا دَ) (ص فا.)]
فرهنگ عمید
کسی که چیزی دارد، دارا، چیزدار، مالک،
مترادف و متضاد زبان فارسی
خداوند، صاحب، مالک، ثروتمند، غنی، مالدار، متمول،
(متضاد) ندار
فارسی به عربی
له، مالک
فارسی به آلمانی
Haben [verb], Besitzer (m), Eigentümer (m)
معادل ابجد
340